از کودکی در خانوادهای بزرگ شدم که باورهای دینی در آن پررنگ بود. مانند بسیاری از همنسلانم، بخش زیادی از تربیت و آموزش اولیهام را پندهای مذهبی، شرکت در مراسم مذهبی و تأکید بر رعایت احکام دینی تشکیل میداد. تا مدتها فکر میکردم جهانبینی دینی، یگانه راه درست و مطمئن برای زیستن است. امّا با گذشت زمان و مواجهه با پرسشهایی که پاسخهای قانعکنندهای برایشان پیدا نمیکردم، کمکم نگاه من به دین و باورهای سنتی دگرگون شد. در ادامه، برخی از مهمترین دلایلم برای کنار گذاشتن دین را بیان میکنم.
۱. پرسشگری و تناقضهای درونی
با ورودم به دوران نوجوانی، کنجکاوی درونیام مرا وادار میکرد تا سؤالاتی بنیادین دربارهٔ خدا، آخرت، عدالت و معنای زندگی بپرسم. هرچقدر بیشتر مطالعه میکردم یا سراغ افراد آگاهتر میرفتم، به جای یافتن پاسخهای روشن، با تناقضهای بیشتری روبهرو میشدم. در بسیاری از موارد، توضیحاتی که ارائه میشد با هم در تضاد بودند یا بنیان عقلی محکمی نداشتند. از طرف دیگر، این تناقضها نهتنها پاسخی درخور نمییافتند، بلکه در فضایی قرار میگرفتند که پرسیدنشان میتوانست خطرناک یا ممنوع تلقی شود. پرسشگری و نقد، عملاً ابزاری بودند برای گسترش آگاهی، اما در فضای دینیِ سنتی، گاهی به چشم تهدید به آن نگاه میشود.
۲. تعارض علم و باورهای مذهبی
با علاقهای که به علوم طبیعی و انسانی داشتم، خیلی زود فهمیدم بعضی از آموزشهای دینی در تعارض با نتایج علمی قرار میگیرد. هرچند برخی تلاش میکنند توجیهات مختلفی برای سازگار نشان دادن دین و علم بیاورند، اما این تلاشها در بسیاری از موارد ناکافی یا نادرست است. برای من، این علم بود که با شواهد و آزمایشهای مداوم، راههای تازهای برای درک پدیدههای جهان ارائه میداد. وقتی دیدم بسیاری از باورهای مذهبی با دادههای علمی ناسازگار هستند، بیشتر از پیش به این فکر افتادم که دین احتمالاً منبع موثق و کاملی برای فهم جهان نیست.
۳. آزادی اندیشه و ارزشهای اخلاقی
یکی از نکات کلیدی برای من، مسئلهٔ آزادی اندیشه و نقد بود. دین، بهخصوص در شکل سازمانیافتهٔ آن، به ندرت فضایی باز برای ارائهٔ ایدههای جدید یا متفاوت مهیا میکند. قوانین خشک و غیرقابل انعطاف، شخص را به سمتی میبرند که به جای تحلیل آزادانهٔ مسائل، دست به توجیه و تکرار آموزههای پیشین بزند.
از سوی دیگر، در حوزهٔ اخلاق، من باور دارم که انسانها میتوانند بر پایهٔ همدلی، خرد جمعی و مسئولیتپذیری، ارزشهای اخلاقی پایداری خلق کنند؛ بیآنکه ناگزیر به پذیرش چارچوبهای دینی باشند. بعضاً دیدهام که اتکای صرف به دستورالعملهای دینی، مسیر پیشرفت اخلاقی را کند میکند و انسانها را از تشخیصها و انتخابهای شخصی و مسئولانه دور میسازد.
۴. نگاه انتقادی به تاریخ و عملکرد نهادهای دینی
وقتی تاریخ ادیان و نحوهٔ شکلگیری و رشد آنها را مطالعه کردم، دیدم که در دورههای مختلف، قدرتهای سیاسی و منافع گروهی بر تفسیرهای دینی تأثیرات عمیقی داشتهاند. در نتیجه، بسیاری از باورها و بایدها و نبایدهای بهظاهر «قدسی»، در اصل ریشه در نیازهای سیاسی و اجتماعی آن زمان داشتهاند. همچنین، عملکرد برخی نهادهای مذهبی در طول تاریخ، اغلب با خشونت، تبعیض و سرکوب متفاوتاندیشان همراه بوده است. آگاهی از این واقعیات، باعث شد به این نتیجه برسم که بسیاری از اصولی که «مقدس» پنداشته میشوند، در واقع بشری و خطاپذیرند.
۵. تجربهٔ شخصی از فشار اجتماعی و حکومتی
زندگی در فضایی که باور دینی با حاکمیت سیاسی گره خورده، موجب میشود فردی که پرسشها یا دیدگاههای متفاوت دارد، احساس امنیت نکند. بسیاری از دوستان و اطرافیانم را دیدهام که به خاطر بیان عقایدشان یا حتی پرسشگری ساده، با محرومیتهای اجتماعی و تهدیدهای رسمی مواجه شدهاند. این امر نه تنها مرا ناامید میکرد، بلکه نشان میداد وقتی دین و قدرت در کنار هم قرار بگیرند، فرصتی برای ابراز آزادانهٔ عقاید باقی نمیماند. در نتیجه، برای من کنار گذاشتن دین به نوعی تلاش برای بازیابی آزادی فردی و رهایی از فشارهای اجتماعی و حکومتی بود.
۶. جایگزینهای معنوی و فلسفی
ترک دین برای من به معنای از دست دادن معنای زندگی یا تهی شدن از ارزشهای اخلاقی نبود. برعکس، با کنار گذاشتن دین، شروع کردم به کشف رویکردهای مختلف فلسفی، علمی و حتی عرفانی غیرسنتی که بارها به من نشان داد میتوان بدون نیاز به باورهای دینی به عمق معنای زندگی پی برد. انسانها میتوانند هدف، فلسفهٔ حیات و اخلاق را در قالبهای دیگر نیز تجربه کنند و حس همدلی و مسئولیتپذیری را در قبال دیگران داشته باشند.
۷. احترام به باورمندان، اما نه تبعیت از باورها
گسست من از دین به معنای توهین به کسانی که همچنان به باورهای مذهبی خود پایبند هستند، نیست. من برای انتخاب و باور هر فردی احترام قائلم. اما معتقدم باور دینی، امری شخصی است و نباید به زور بر دیگران تحمیل شود یا ابزاری برای حکومت و سرکوب افراد مخالف یا منتقد باشد.
در پایان، اگرچه کنار گذاشتن دین برای من آسان نبود و گاه با طرد اجتماعی یا سوءتفاهم اطرافیان مواجه شدم، اما مسیری بود که در راستای صداقت با خود و پایبندی به حقیقت پیش گرفتم. باور دارم همگی ما حق داریم ذهنمان را آزاد کنیم، بیطرفانه بیندیشیم و راهی را برگزینیم که با عقل، وجدان و تجربهٔ زیستهٔ ما همخوانی داشته باشد. این برای من بزرگترین انگیزه در مسیر کنار گذاشتن دین بود.